سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای پای باران
وبلاگ ویژه ی بازتاب سفر مقام معظم رهبری به شهر مقدس قم

دل نوشته ها | گزارش | به استقبال رهبر | صدای پای باران
سه شنبه 89/8/4 | 6:32 ع

دیروز داشتم توی اینترنت می چرخیدم که توی کامنت های یکی از سایتها در مورد سفر مقام معظم رهبری به قم جمله ای رو دیدم که واقعا برام جالب بود.

عقیل از کابل این نظر رو داده بود: « ای کاش مانند احمدی نژاد و آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور و رهبری میداشتیم تا از این بردگی غربی ها نجات می یافتیم.»

در مورد این حرف که از دل شخصی از ملتی ستم دیده برخاسته ، برداشتهای مختلفی باید داشته باشیم. یکی اینکه یک سفر حضرت آقا به یکی از شهرهای ایران و استقبال به این عظمت که نشان دهنده ی اوج پیوند ملت با ولایت است ، چطور در جهان و در بین همه ی ملت ها به خصوص ملت های مظلوم تاثیر گذار و مثبت جلوه می کند و اذهان همگان را درگیر چنین استقبال تاریخی و این نمایش کاملا حقیقی می کند.

مورد بعد اینکه نشان می دهد واقعا خواستگاه انقلاب اسلامی چطور در قلب ملت ها رسوخ کرده و گفتمان انقلاب بر جان ها نشسته و به حقیقتی تبدیل شده که هرگاه سخن از مصداق بارز و کامل ایستادگی و مبارزه علیه استکبار می شود ، جمهوری اسلامی ایران را در اذهان تداعی می کند و جالب تر اینکه پیروز این میدان همان ایران است.

دیگر اینکه ببینیم برادران مسلمان ما در افغانستان چه احساس حقارتی به آنها دست داده که اینطور از لفظ «بردگی غربی ها» استفاده می کند و چشم امیدشان به ماست.

رهبری مقتدرانه و حکیمانه ی مقام معظم رهبری و هوشمندی و درایت دکتر احمدی نژاد امروز به قدری تاثیرگذار است که آرزوی جوانان یک ملت مظلوم برای رهایی از چنگال ستمگران اینست که رهبر و رئیس جمهوری همچون رهبر و رئیس جمهور ما داشته باشند که این امر مایه ی غرور و افتخار ماست و اینجاست که می بینیم در لبنان هنگام سفر دکتر احمدی نژاد چه استقبالی می شود و اینجاست که می بینیم چشم اشکبار میلیونها مظلوم در جهان به ایران دوخته شده تا به یاری شان بروند و شر اشرار غربی را از سرشان کم کنند.

اینجاست که اصول سیاست های نظام ما در حمایت از مظلومان بر پایه ها و اصول قرآنی و انسانی کاملا واضح و مستدل جلوه می کند و بعضی شعارهای انحرافی در عدم حمایت از ملتهای مظلوم را حرف های عبث می داند. از جمله اینکه چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است ولی این نکته فراموش می شود که مومنین باید به ندای مظلومین پاسخ دهند و الا مسلمان نیستند. اتفاقا چراغی که امروز در کشور ما روشن است به لطف حرکت در مسیر قرآن و اهل بیت آنچنان نور افشانی می کند که آنانی که در تاریکی ها گرفتارند به دنبال نور به سراغ ما می آیند و ما هم از آنان دریغ نمی کنیم و اتفاقا این مایه افتخار ماست.

و اینجاست که وقتی رئیس جمهور ما در مورد تغییر در مدیریت بین المللی حرف می زند در واقع بدون پشتوانه نیست بلکه خواسته ی قلبی ملتهاست و به نمایندگی از ستمدیدگان جهان سخن می گوید.

در پایان ، ما باید قدر این نظام و رهبر و رییس جمهور و به خصوص این ملت بیدار و سرافراز را بدانیم که اینطور الگوی جهان و جهانیان شده و به عنوان پیشتازان راه حق و راه اسلام و راه قرآن و راه اهل بیت (ع) نقطه آرزوی ملت ها شده است.

و آینده از آن ماست ...

وبلاگ چراغ دل 


دیدگاه های شما :
سه شنبه 89/8/4 | 6:17 ع

یکشنبه 25/مهر/89(از صبح تا بعدازظهر):

روی دیوارها پوسترها و بنر های یه چهره ی دلربا خودنمایی میکنه.

بعضی از دخترا یه عکس کوچیک زدن روی قلبشون. تعدادشون زیاده..

3،4 نفر از پسرا هم لباس سفیدرنگی پوشیدن که جلوش عکس یه آقا ست که داره لبخند میزنه با یه نوشته*.

پشت لباس هم یه چیزی نوشته شده.**

یکی از پسرا تیپ ساده ای داره؛ شلوار کتان با کفشی قهوه ای.با موهایی آراسته و کوتاه و ته ریش.

دوتای دیگه با شلوار لی و کفش مارک دار. و موهایی با مدل فشن روز.یکی شون ریش نداره و دیگری یه ذره کوچولو زیر لبش!

وقتی راه میرن همه نگاشون میکنن! آخه با این پیراهنا خیلی جذاب شدن!

فضای دانشگاه صمیمی و شاداب شده.

 

دوشنبه 26/مهر/89(ساعت 14:00):

پسرای دانشجو با جاروهایی که از بچه های شهرداری قرض گرفتن دارن خیابون رو تمیز می کنن..

دخترا، که اونا هم دانشجو هستن با پوسترهایی که عکس آقایی خوش تیپ و دوست داشتنی رو دربرداره توی دستاشون شعر می خونن و خیابون رو گلبارون می کنن..

تعدادی مادر هم هستن که عکس پسرای جوون شون که در راه اهداف و آرزوهای همین "آقا" کشته شدن رو در دست دارن.. و همراه دانشجوها حرکت می کنن..

همه ی آدما که پیاده یا با ماشین از این خیابون عبور می کنن، با تلفن های همراه عکس و فیلم می گیرن از این جمعیت. شوق و نشاط از چشماشون می باره..

صحنه های زیبایی دیده میشه اینجا، در خیابان 19دی(باجک)

 

 دوشنبه26/مهر/89(ساعت 00:00):

یه خیابون دیگه هست که همیشه پر حادثه ست! در زمینه های مختلف اتفاقات زیادی به خودش دیده.

امشب یکی از اون شبا ست.

پشت شیشه ی 90% مغازه ها و فروشگاه ها عکس یه آقا چسبونده شده. عکسایی با مدل های متفاوت.

به عکسا که نگاه میکنی، قند توی دلت آب میشه.یه حس خاصی داره این چهره. قلبا شادت میکنه..

خیابون علی رغم اینکه نزدیکه صبحه، شلوغه. ماشینا با سروصدا و بازم یه سری عکس به شیشه هاشون عبور میکنن.

پسرای جوون با پوسترهای خوشگل و چسب به دست، کنار خیابون ایستادن که اگر ماشینی عکس نداره، بهش حال بدن!

دخترا که اونا هم جوون هستن، توی دستاشون یه پرچم هایی دارن که سفید رنگه و یه عکس روش چاپ شده با یه نوشته ی دوقسمتی***. توی پیاده رو راه میرن و با خوشحالی از احساسات شون حرف میزنن..

یه چیز دیگه هم هست که حال خاصی به خیابون داده؛

توی قسمتی از پیاده رو یه ایستگاه خیلی قشنگ درست کردن که شربت میدن. و باز هم عکس هایی زیبا که مردم تهیه کردن..

امشب چه زیبا و فراموش نشدنی ست صفائیه.

 

 سه شنبه 27/مهر/89(ساعت 5:00):

دانشجوها دارن غوغا میکنن مقابل حرم در میدان آستانه.پسرا با لباس های یکسان و دخترا با پرچم های مشابه.

 

سه شنبه27/مهر/89(ساعت6:30):

خیابون باجک قیامته!

دختر، پسر، پیر، جوون، کوچولوها. همه اومدن. این وقت صبح چه خبره؟

میگن منتظر یه مهمون عزیزن..

 

 سه شنبه 27/مهر/89(ساعت 9:20):

مهمون از راه رسید!

از اینجا به بعد قابل وصف نیست..

باید تصاویرو دید..

 

 سه شنبه 27/مهر/89(ساعت 11:00):

این مهمون عزیز مسیری که در ده دقیقه طی میشه رو در یک ساعت ونیم طی میکنه!

چرا؟

خودتون برید ببینید چه خبر بود...!

  

*:علمدار ولایت    دانشجویان فدایت

**:طلایه داران بصیرت

     فدائیان ولایت

***:طلایه داران بصیرت

       فدائیان ولایت

 ----------------------

 خدایا، شکر و سپاس بی نهایت!

 

جای همه تون خالی بود..

وقتی آقا وارد شد، احساس کردم دارم رویا می بینم. واقعا جدی میگم.با اینکه دفعه اولم نبود که از نزدیک ملاقاتش می کردم. اما این دیدار عمومی انگار چیز دیگری ست..

اصلا حجم و جسم آقا رو نمی فهمیدم.. فقط حس کردم یه نور چشمگیر وارد شد، نشست، صحبت کرد و رفت.. به نرمی و لطافت نور ..

اگر تجربه کرده باشید، می فهمید چی میگم.

 

خدا! خیلی مرسی..

دم همه مون گرم!

سنگ تموم گذاشتیم!

به جای همه ی هموطنان آبروداری کردیم.

از قمی ها غیر از این هم انتظار نمی رفت.

وبلاگ کویریات من 


دیدگاه های شما :
سه شنبه 89/8/4 | 6:14 ع

نیامـَدنـ َـش بود، ولی؛

آمدنـ َـش شایعه نبود!

5:20 دقیقه صبح بود و انتظار  ِ وصال ِ خورشید ما را به دیدار  ِ ماه فرستاد. هنوز خبری از خورشید نبود و همه منتظر طلوع.

سه شنبه اتوبوس ِ «در اختیار» ِ دانشگاه ِ قم، اینبار مقصدش بجای دانشگاه و یا خود ِ پل ِ حجتیه؛ جای ِ دیگری بود، می رفت به سمت ِ میدان ِ آستانه. انتظار داشتم که سیل ِ جمعیت متحیّرم کند اما جز عده قلیلی درخیابان ِ حجتیه و ارم خبری از جمعیت ِ مشتاق نبود و پیش ِ خود گفتم که حتمن جمعیت در محوطه استقبال جمع شده اند. از اتوبوس ِ در اختیار  ِ «دیدار» پیاده شدیم و کمی قدم زنان و شعار گویان به سمت ِ میدان ِ آستانه حرکت کردیم و پس از بررسی بدنی توسط ِ گروه ِ حفاظت وارد محوطه ِ استقبال ِ میدان ِ آستانه شدیم. اما باز هم با تعجّب خبری از جمعیت نبود، جز چند صد نفر! نگران بودم و یک اصل را به یاد ِخود می آوردم که قمی ها اصلن در کاسبی هم همینطور هستند و مغازه هایشان را تا نزدیکیهای ِ ظهر، از عشق ِ خواب باز نمی کنند، گفتم شاید این هم همان «اصل» است، گفتم شاید نمی خواهند زیاد منتظر بمانند و طاقت ِ «انتظار» را ندارند. به هر حال آمدیم که در جایی مناسب بشینیم.

سمت ِ چپ ِ محوطه ِ استقبال منتظر  ِ دانشجویان ِ «منتظر» بود و قدری این انتظار دوام نیاورد و ما به این انتظار پایان دادیم، تا مگر انتظار  ِ خود ِ ما نیز به پایان رسد. شعار و شعر و صلوات و بی قراری و چشم انتظاری ِ جمعیت ِ حاضر در مراسم  ِ استقبال، کم کم داد میزد که شایعه نیست! و انتظار  ِ مردم نیز قدری دوام نخواهد آورد.

سه شنبه بود... و همه آمده بودند از طلبه و بسیجی و دانشجو و فرهنگی و نظامی و کارگر... و از تمامی اقشار  ِ استان. هر گروهی لیدری داشت که شعار میداد ِشان که در هم شدن ِ شعارهای ِ این اقشار فضای ِ جالبی را خلق کرده بود. یکی بلند می شد و صلوات می گفت و ملت می فرستادند. آن دیگری برمی خواست و می گفت صلوات و جز اطافیانـ َـش هیچکس ِ دیگر نمی فرستاد و بقیه به نحوه صلوات گفتنش «لبخند ِ صدا دار» نثار می کردند! دیگری شعری نثار  ِ «رهبر» می خواند بی آنکه بداند صدایش را جز خودش کسی نمی شنود! یکی برمی خواست و شعار می داد و هیچ کس جوابــش را نمی داد و می نشست سر جای ِ خود. بچه ها از هیچ سوژه ای به راحتی نمی گذشتند و تا سوژه سازنده را پشیمان نمی کردند دست بردار نبودند!

سه شنبه بود... و هلی کوپتر در بالای سر می چرخید...

آنقدر فضا مورد ِ عنایت قرار گرفته بود که لیدر ها شعار ها را با هم قاطی می کردند! لیدری فریاد می زد:  «خونی که در رگ ِ ماست» ، جمعیت متأثر از شعار ِ لیدر ِ دیگر در جوابـ َـش فریاد می زدند: «به عشق ِ رهبر آمده»! حالا بماند که خود ِ لیدر ها هم در برخی موارد مصرع اول و دوم شعار ها را در هم پیچیده بودند!

می ترسیدم و به خود می گفتم که نکند این لیدر ها و این مردم  ِ بی حال، آبروی قم را در مقابل ِ«امام» و دوربین ها ببرند! در عوض فهمیدم چقدر این دختر ها باهوش هستند! شعار را کهمیگفتی قسمت ِ اول را نگفته، نیاز به اشاره نبود و تکرار می کردند و من می گفتم:«به به!» بعد از جلسه برویم صحبت کنیم که این هوش و ذکاوتتان از کجا نشأت میگیرد؟؟! ولی گذشته از شوخی، در همان ساعات ِ ابتدایی ِ صبح خواهران برخلاف ِ برادران ِ محترم که حنجره مبارکمان را از ساعت ِ 5 اذیت کردند!، شور و اشتیاق ِ خاصی در فضای محوطه حاکم کرده بودند.
خنده ام گرفته بود؛ مثل ِ خود ِ لیدر ها، مثل ِ تمام ِ دانشجو ها، مثل دختران ِ مستقر در سمت ِ چپ ِ محوطه استقبال و مثل ِ بچه های ِ حفاظت که به دیوانگی هایمان می خندیدند.

سه شنبه بود و هلی کوپتر می چرخید...

از بس سر ِمان گرم  ِ شعار و شور و غلغله و خنده و شوخی شده بود که حواسمان به پشت ِ سر و پُر شدن ِ صف های ِ پشت ِ سرمان نبود و وقتی نگاهی به پشت ِ سر انداختم و «جمعیت ِ مشتاق» را دیدم که تقریبن پر کردن ِ محوطه را همّت گماشته بودند. امیدوار شدم!

ساعت حدود ِ ? شده بود، بچه ها می گفتند «امام» در همین دقایق از خیابان ِ 19 دی (باجک) حرکت می کند. ما هم «کجائید ای شهیدان ِ خدایی»را بخوانیم. کم کم تمام جمعیت همراهمان گشتند و همگی زمزمه کردیم. لحظه ای جمعیت ساکت می شد و فضا آرام، یکدفعه همان شخصی که صلواتش را نثار نمی کردند ملّت، برمی خواست و دوباره می گفت صلوات و ملت می خندیدند!

مجری سیستم  ِ صوتی را آزمایش می کرد. من حواسم نبود و از خنده جمعیت فهمیدم که دانشجویان ِ محترم ِ برادر، باز هم شیرین کاری کرده اند! مجری میگفت:"1،2،3" جمعیت با تحریک ِ دانشجویان فریاد می زندند: "1،2،3" ای بابا، با مجری دیگر چه کارتان؟! فایده ای نداشت، مجری میگفت: "1،2،3" دوباره تکرارَش توسط ِ جمعیت و بی خبری مجری از این ماجرا! مجری می گفت:سیگنال ِ خروجی... جمعیت: سیگنال ِ خروجی!! "1،2،3" آزمایش می...

کم کم مراسم داشت رنگ ِ رسمی به خود می گرفت. قرآئت ِ قرآن ِ آقای ِ علیزاده و خیرمقدم گویی مجری و نثار صلوات و جان گرفتن ِ جمعیت و اجرای ِ تواشیح ِ گروه ِ میعاد و شعر خوانی و مداحی ِ برادر سلحشور و دوباره شعر خوانی و دوباره تواشیح و دوباره مداحی ِ برادر حیدر زاده و دوباره مجری و دوباره صلوات و دوباره شعار و.... هلی کوپتر می چرخید!

ساعت شده بود10:00 و داد ِ جمعیت داشت در می آمد و مجری به تعریف و توصیف ِ شهر ِ قم می پرداخت. و قدری شعار می داد و ملت خیال می کردند که دیگر آقا آماده ورود است، اما نه؛ دوباره مداحی! و این بار شخصی به سبک ِ آهنگران! طاقتم مثل ِ طاقت ِ دیگران تمام شده بود و دیگر حوصله هیچ کسی جز «امام» را نداشتم و نداشتیم.

شعارهای ِ مجری قدری محکم و باصلابت تر می شد و این انتظار را به وصال ِ یار نزیک می کرد.

خبری نداشتیم از خارج ِ محوطه استقبال ِ میدان ِ آستانه که چه خبر است، ولی میدانستیم که باید چه خبر باشد که مسیر  ِ کمتر از 10 دقیقه ای را چه جمعیتیـ ـست که 3 ساعت انتظار  ِ ما را خلق کرده است.

ساعت11:00 شده بود و جمعیت دیگر صبرش لبریز شده بود و بی توجه به سخنرانی و مداحی و شعر خوانی، یکصدا فریاد می زد: «عزیز  ِ زهرا منتظریم تا تو بیایی...»،«ای پسر  ِ فاطمه منتظر  ِ تو هستیم...»و ... در هیجان ِ شعارهایمان بودیم که یکدفعه آمد، آنکه باید می آمد، آن مرد آمد و باران آورد...

مثل ِ یک ماهی در میان ِ اقیانوس ِ ملت می غلتیدم همچون همه ی مردم. انگار چرخش ِ هلی کوپتردیگر مهم نبود و همچنین خبری از لیدر ها و شعارهایشان، گویی اقیانوس ِ موّاج ِ جمعیت ِ عاشق ِ امام  ِ شهر ِ قم همگی شان لیدر بودند و حالا به مردم  ِ این شهر و خودم که در این شهر هستم و بودم افتخار می کردم.

سه شنبه بود... عجب روزی بود. چهـ غدیری بود در قُم! و عجب ماهی درخشید در میانه ِ آفتاب ِ گرم  ِ ظهر  ِ سه شنبه ِ شهر  ِ قم.

آقا که آمد احساسم مثل زمانی بود که در شهرمان می رفتیم دریا! دریا حس خوبیـ ـست، اصلن نمی شود توصفیش کرد. وقتی دور ِ تنـ َـت را حجمی سیال فرا گرفته و تو بی اختیار میلغزی میان ِ این موج ِ سیال، احساس ِ بسیار خوبیـ ـست و  زیباتر آن لحظه ایست که خورشید هم طلوع کند...
درست همان بود. دریا بود، سیال بودیم و خورشید بود؛ طلوع کرد، آسمان آبی بود، ابر نبود ولی باران آمد، آن مرد در باران ِ اشک های ِ چشم های ِ پر شوق ِ مردم آمد.

سه شنبه بود... و هلی کوپتر می چرخید...

وبلاگ کاش می شد خدا را بوسید 


دیدگاه های شما :
سه شنبه 89/8/4 | 5:58 ع


گواهی‌نامه ایمن‌سازی

فتنه‌ى سال 88 کشور را واکسینه کرد؛

مردم را بر ضد میکروبهاى سیاسى و اجتماعى‌اى که می‌تواند اثر بگذارد، مجهز کرد؛
بصیرت مردم را بیشتر کرد.

آیت الله خامنه‌ای

وبلاگ آذرباد


دیدگاه های شما :
سه شنبه 89/8/4 | 5:37 ع

حضور مردم قم در استقبال از رهبر فرزانه انقلاب چیزی کمتر از حماسه 9 دی مردم تهران نداشت. چه اینکه استان قم با چیزی کمتر از 2 میلیون جمعیت، مسافت چند کیلومتری استقبال از ابتدای خیابان 19 دی تا حرم حضرت معصومه - سلام الله علیها - را مملو کرد از زنان و مردان و کودکانی که آمده بودند برای دیدن روی حضرت ماه از نزدیک.

همین حضور بی نظیر که عمق بصیرت قمی ها را بعد از بمباران تبلیغاتی رسانه های غرب برای تحت الشعاع قرار دادن سفر «آقا» نشان می داد، کمی پایتخت نشینان را تحت تاثیر قرار داد. تا پیش از این همه فکر می کردند که حماسه 9 دی حداقل تا سالها تکرار نمی شود ولی مردم قم نشان دادند که عمق ارتباط معنوی «آقا» با مردم یا به تعبیری «امام» با «امت» بسیار بیشتر از آن است که تصور می شود.
ابداع پیامک های احساسی و تاثیرگذار که عمق عشق به رهبری را نشان می دهد این روزها زنگ پیامک بسیاری از تهرانی ها را به صدا درآورد و در یکی از زیباترینشان آمده بود:
اینجا تهران...
پنجمین شب بدون حضور حضرت ماه...
شهر به نفس نفس افتاده، آقا جان برگرد...

این نشان می داد که غبطه تهرانی ها برای ربودن گوی سبقت از سوی قمی ها نوید آمادگی پایتخت نشین ها برای خلق یک حماسه دیگر را می دهد. تهرانی ها باز هم می خواهند مقام اولی خود را در آزمون «ولایت پذیری» حفظ کنند. این آزمون، کی و کجا برگزار می شود، خدا می داند ولی برنده اش همه عاشقان ولایتند چرا که در حماسه بعدی، حتی قمی ها هم راهی تهران می شوند. مثل این بار که تعدادی از تهرانی ها که فرصت و امکانش را داشتند، راهی قم شدند. دوستی می گفت یکی از همشهریان ما برای مراسم استقبال از دامغان به قم رفت و حالا می شود فهمید که حتما کسانی هم از اصفهان و اراک و یزد و کرمان به قم آمده بودند تا «آقا» را زیارت کنند، ولی آنچه در مسیر اصلی استقبال و کوچه پس کوچه ها بیشتر از هر چیزی شنیده می شد، لهجه زیبای قمی بود...
وبلاگ یادداشت های میثم رشیدی مهرآبادی

دیدگاه های شما :
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >