سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای پای باران
وبلاگ ویژه ی بازتاب سفر مقام معظم رهبری به شهر مقدس قم

دل نوشته ها | گزارش | به استقبال رهبر | صدای پای باران
پنج شنبه 89/7/29 | 2:52 ص

السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عج)
والسلام علیک یا قائدنا و مولانا امام الخامنه ای (مدظله العالی)

ماه خراسان میرسد ای اهل قم بر عاشقان
خیزید و نورافشان کنید راه عبورش گل فشان
آقا ز تهران میرسد بر جمع یاران میرسد
با لطف و احسان میرسد می آید آن آرام جان
دیوار شهر آذین کنید زیبا و عطرآگین کنید
هم کام خود شیرین کنید هم شور وشادی بی امان
آید  ولی مسلمین آن ماه یکتا در زمین
نیکو سرشت مه جبین آن اسوه حق باوران
آن ماه والا میرسد آقا و مولا میرسد
نوری ز بالا میرسد آن یار خوب دلستان
مولای یکتای جهان آن سرور آزادگان
آقا امام شیعیان آن نائب صاحب زمان
آن عکس روی یار ما آن دلبر و دلدار ما
آن سرور و سالار ما بابای خوب مهربان
آن ماه تابان میرسد آن نور ایمان میرسد
آخر ز یزدان میرسد دستان ما بر آستان
عطر بهاران میرسد نور دو چشمان میرسد
مولای یاران میرسد بر خاک پاک جمکران
عطر و طراوت میرسد شور و حلاوت میرسد
لطف و سخاوت میرسد از آن عزیز رهروان
نور ولایت میرسد راه هدایت میرسد
لطف و عنایت میرسد از سرور و مولایمان
دلدار خوبان میرسد زیبا و رخشان میرسد
شادی فراوان میرسد باران لطف از آسمان
الطاف بی حد میرسد عطر محمد میرسد
از آل احمد میرسد اقبال و فیض بیکران
با صد بشارت میرسد گاه اشارت میرسد
وقت زیارت میرسد بر رهروان و یاوران
ای اهل قم ای عاشقان ای بهترین خلق جهان
ای یاور صاحب زمان یاران خوشا بر حالتان

وبلاگ پیشواز آفتاب 

دیدگاه های شما :
پنج شنبه 89/7/29 | 2:48 ص

ساعت 2 نیمه شب

فردا چگونه از رهبر استقبال کنم؟

برای استقبال به حرم حضرت معصومه(س) برم  یا خیابان باجک؟

(باجک یا خیابان 19 دی:مسیر استقبال از مقام معظم رهبری تا حرم)

اگه برم خیابون باجک معلوم نیست که بتونم رهبر رو از نزدیک ببینم چون می دونستم که جمعیت زیادی برای استقبال خواهند آمد.اگه برم حرم هرچند  نتوانم رهبر را از نزدیک ببینم حداقل سخنان ایشان را گوش می کنم.

اما سخنان آقا را از تلویزیون هم میشه بشنوی.پس میرم باجک.

ساعت حدودا 3 نیمه شب بود که خوابیدم....

بابا:

احمد

احمد پاشو نمازت رو بخون...

بعد از خواندن نماز و خوردن چند لقمه صبحونه برای رفتن آماده می شدم.

ساعت 6:30 دقیقه صبح بود که با خواهرم به خونه ی عمو حسین رفتیم.

اونا همشون خواب بودند که ما بیدارشون کردیم.

قرار شد من و ابوالفضل(پسر عمو) باهم بریم و خواهرم با عمو حسین و دختر عموم بیان.

ساعت 7 صبح

من و ابوالفضل با موتور رفتیم میدون جهاد.

میدان جهاد:در وسط خیابان باجک قرار دارد

موتور رو در یکی از کوچه های اطراف گذاشتیم

رفتیم نزدیک میدون و منتظر ورود رهبر بودیم

 ساعت 8

شلوغ شد.ما هم پشت موانع و میله ها بودیم.تقریبا ردیف دوم.

جلوی میله ها ماموران بودند

هربه چند دقیقه یکی به دروغ می گفت رهبر اومد.

قرار بود حضرت آقا ساعت 8 تشریف بیارن.

بعضی ها از میله ها میرفتن بالا و بعضی دیگه هم سروصدا می کردن که بیا پایین ما هیچی نمی بینیم.

البته اونایی که از میله ها میرفتن بالا کم بودند و میگفتن ما بسیجی هستیم و ماموریت داریم البته راست می گفتند.

منم خودم رو الکی با دعوا کردن با این و اون خسته نمی کردم و گفتم وقتی آقا بیاد منم میدونم چیکار کنم.

به ابوالفضل گفتم اگه از هم جدا شدیم تو خودت برگرد و منتظر من نمون.

ساعت 9 شد و مردم شعار دادن تمرین می کردن...

یه ماشین پر از خبرنگار و عکاس و فیلم بردار با سرعت اومد و یک چند دقیقه ای ایستاد و بعد برگشت.

 

یک دفعه دیدیم تعداد زیادی از ماموران به سرعت جلوی ما اومدن و به ماموران قبلی ملحق شدن و دستاشون رو به هم قفل کردن و به  همه اونایی که رو میله بودند با لحن جدی گفتند برو پایین.برو

 

سرو صداها زیاد شد.صدای شعار دادن های ناهمانگ زیاد شد.

ماموران با لحن جدی میگفتند میگفتند برو عقب.برو عقب.

حضرت آقا اومده بود و در حال نزدیک شدن به ما بود.

وای خدای من

ماشین سفیدرنگ و بزرگی که حضرت آقا داخلش بود رو دیدم.گریم گرفته بود.وقتی ماشین حضرت آقا نزدیک شد مردم میخواستن از میله ها عبور کنند اما ماموران نمی ذاشتن.

وقتی ماشین نزدیک شد من از میله ها رفتم بالا و پریدم تو خیابون.دیگه ماموران نمی توانستند مردم را کنترل کنند.کم کم میله ها می شکست و راه بازمی شد.

چه لحظه ی زیبایی بود.من دویدم و می خواستم از سمت چپ و از جلوی ماشین برم و آقا رو ببینم اما چندنفر مانع شدند از پشت ماشین رفتم، خیلی شلوغ نشده بود چون هنوز  بیشتر مردم پشت میله بودند.

همین طور از لابه لای جمعیت به طرف حضرت آقا می دویدم و جوانان و دانشجویان را دیدم که گریه کنان به طرف حضرت آقا دست تکان می دهند.برای چند لحظه آقا را به طور کامل دیدم.باورم نمی شد.دوباره ی دویدم و خیلی سعی کردم دستم را به شیشه ماشین بزنم اما موفق نشدم.حضرت اقا دستشان  را بلند کرده بودند و هر بار به طرفی می بردند.چه صورت زیبایی داشت.بسیار نورانی بود.اصلا هیچ کدام از عکس های ایشان نمی توانند چهره ی واقعی آقا را نشان دهند.از فلکه جهاد با گریه و شعار تا ده بیست متر به دنبال ماشین می دویدم و چهره ی نورانی آقا را می دیدم.همه ی میله ها و حتی موانعی که در وسط خیابان بود شکست.همه ی مردم به طرف ماشین می دویدند.دیگر نمی توانستم ادامه دهم.داشتم زیر دست و پا لح  می شدم.همه ی بدنم درد گرفته بود.خیلی مردم فشار می دادند.به سختی خودم را  از کنار ماشین به پیاده رو رساندم.و جلوتر از ماشین حرکت می کردم.می خواستم به حرم بروم وسخنان اقا را گوش کنم.اما حرم پر شده بود و همه ی ورودی ها را بسته بودند.می دانستم که حضرت آقا حالا حالاها به حرم نمی رسند.جمعیت زیاد بود و هوا هم گرم.با خودم گفتم بروم خانه و سخنان حضرت اقا را گوش کنم.بعد از یکی دوساعت پیاده روی یک ماشین گرفتم و برگشتم.رسیدم خانه و تلویزیون را روشن کردم و سخنان آقا را گوش می کردم.انگار خیلی دیر رسیدم چون بعد از چند دقیقه سخنانشان تمام شد.

خیلی خوشحالم که توانستم رهبر عزیزم را ببینم و هیچ موقع آن صورت زیبا و نورانی اش -که تا نبینید نمیتوانید درک کنید- را فراموش نمی کنم.

وبلاگ پیشواز آفتاب 


دیدگاه های شما :
چهارشنبه 89/7/28 | 4:30 ع

از چند روز پیش از آمدن رهبر معظم انقلاب بود که به راحتی می توانستم «انتظار» و «اشتیاق» را در چشمان مردم قم ببینم. اگرچه قرار بود این سفر یک هفته زودتر به عنوان سفری حوزوی انجام شود، و همین باعث شده بود تا مردم کمی سر در گم باشند و انتظاری همراه با ابهام داشته باشند، ولی بالاخره با معلوم شدن زمان سفر استانی رهبر انقلاب، نشانه های اشتیاق مردم برای هرچه زودتر رسیدن موعد «زیارت» آشکار شد.

هر چه به زمان ورود «آقا» نزدیک تر می شدیم، این «انتظار»، پرشور تر می شد. هرچند محرّک هایی چون جایگاه های بسیج و برخی جایگاه های مردمی در این زمینه بی تأثیر نبود، ولی بالاخره «قم»، قم بودن خود را نشان داد. از پوسترهایی که مردم به اتومبیل ها و موتور سیکلت های خود چسبانده بودند، تا آویزی ها و بنر هایی که مؤسسات و سازمانهای دولتی و مردم نصب کرده بودند، تا آن مغازه ای که کلیه اجناس خود را به مناسبت ورود رهبری با 5 درصد تخفیف عرضه می کرد، همه و همه نشان از یک حقیقت داشت. همه می گفتند که مردم قم منتظرند «رهبرشان را ببینند.»

با این که چند بار دیگر توفیق دیدار رهبر را داشته ام، اما این اشتیاق احساس عجیبی را به من منتقل می کرد. هنوز نمی توانم جوانب این احساس عجیب و زیبا را توصیف کنم!
گاه از خود می پرسیدم اگر قرار باشد روزی امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور کند، مردم چگونه خواهند بود؟ احساس می کردم این بار، تفاوتی با دفعات گذشته دارد.

به پسرم قول داده بودم که او را جایی ببرم که بتواند «آقا» را از نزدیک ببیند. هر چند ازدحام روز استقبال، آزار دهنده بود و برخی تجربه های گذشته کافی بود تا از این ازدحام فرار کنم. به هر حال، با خانواده قرار گذاشتیم که بجای رفتن به مسیر استقبال، به محلّ سخنرانی آقا برویم تا بتوانیم به راحتی ایشان را، هرچند دیرتر از دیگران، زیارت کنیم.
جالب این جا بود که تقدیر دیگری برای ما رقم خورد و باعث شد بعد از دیداری که چند سال پیش با آقا داشتم، این دیدار برای من و پسرم بسیار دلچسب باشد.

کسانی که به خیابان باجک (19 دی) وارد می شدند به راحتی می توانستد ازدحام و فشار جمعیت را در هنگام ورود رهبر متوجه شوند. با این حال، به کنار داربست هایی که وسط خیابان کشیده بودند رفتیم. ساعتی منتظر شدیم. فشار جمعیت حتی پیراهن مرا پاره کرد. ولی توانستیم آقا را از فاصله‌ی یک متری ببینیم و چشمانمان به جمالشان منوّر شود. این بهترین سوغاتی بود که رهبر برای «ما» آورده بود.

به هرحال، به اشتیاق شنیدن سخنانش به دنبال کاروان اتومبیل ها، درگیر با سیل جمعیت به راه افتادیم و نم نمک به میدان «آستانه مقدّسه» رسیدیم. باورم نمی شد که بتوانیم وارد میدان آستانه شویم. خیلی راحت در جایی قرار گرفتیم که هم آقا را می دیدیم و هم صدایش را می شنیدیم.

فردا قرار است «رهبر» با حوزویان دیدار عمومی داشته باشند. هر چند با استقبال و قرعه کشی های انجام شده، و بی اطلاعی از لزوم «ثبت نام اینترنتی»، دیگر امیدی به یافتن «کارت ملاقات» نداشتم، اما دلم روشن بود که به گونه ای این دیدار هم انجام می شود. تا دیروز، فقط وعده هایی برای دریافت کار از برخی دوستان نزدیکم دریافت کرده بودم. اما امروز، دو عدد کارت به دستم رسید. یکی را برای خود و دیگری را برای «همسرم» گذاشته ام. امیدوارم تقدیرمان به گونه ای شود که بتوانیم رهبر را باز ملاقات کنیم.

در پایان: معتقدم، ملاقات، تنها مقدمه ای است برای «شبیه شدن» و «به کمال رسیدن» و «خوشبختی»!
وبلاگ تارنما 


دیدگاه های شما :
چهارشنبه 89/7/28 | 3:23 ع

دیروز تو مراسم استقبال می شد آدمها را نسبت به کفششان دسته بندی کرد:

اول: آدمهایی که راحت بودند چون کفش بندی به پا داشتند.

دوم: آدمهای بیچاره ای که نعلین یا دمپایی یا صندل به پا داشتند:

که خود این گروه دوم به چند گروه تقسیم می شدند

1.       گروهی که اول هر دو پایشان کفش داشت و آخر سر هر دو برهنه بودند.

2.       گروهی که اول هر دو پایشان کفش داشت و آخر سر یک کفش شان پاشون بود و یک کفش شان دستشان.

3.       گروهی که اول هر دو پایشان کفش داشت و آخر سر یک کفش شان پاشون بود و یک کفش شان دست مردم.

4.       گروهی که اول هر دو پایشان کفش داشت و آخر سر جفت کفشان دستشان.چون از اول عاقبت اندیش بودند و پابرهنه دویدن را ترجیح داده بودند.

حالا در این میان پیدا کنید پرتقال فروش را؟؟؟؟!!!!


بعدن نوشت:

حالا اینجا را نگاه کنید و بخندید به هوش ، ذکاوت ، نبوغ و ... این جماعت(بوق).

وبلاگ تاملات و تحملات 


دیدگاه های شما :
چهارشنبه 89/7/28 | 2:17 ع

در خیابان 19 دی جه غوغایی به پا کرده نسل 9 دی. از کویر قم دارد غدیر خم می وزد؛ نسیم علی، نصیب خاک شده است. بهار کرده ای ما را ای حضرت یار. عطر ولایت پیچیده در امارت حوزه و “72 تن” را چه زیبا آذین کرده اند “چهارمردان” بسیجی. علی آقا بقال “بلوار امین” دارد ساندیس هایش را صلواتی می فروشد و در “نیروگاه”، مادر شهیدی دارد آب و جارو می کند کوچه ها را. پدر شهیدی در “سه راه بازار” دارد زمزمه می کند؛ گلبرگ سرخ لاله ها در کوچه های شهر ما بوی ولایت می دهد. وه که چه حکومتی شده این کوچه های شهر ما. “2 برادران” به برادران شهید زین الدین می گویند که چون کوه، محکم و باشکوه ایستاده اند تا آفتابی شدن ماه را در شهر روح الله به جناب خورشید تبریک بگویند و گنجشککی دارد پرواز می کند بالای مزار چند شهید گمنام “کوه خضر”. چه با صفا شده “صفاییه”. بیا “دور شهر” یک چرخی بزنیم امشب و کمک کنیم به طلبه خوشنویس که دارد در “میدان مطهری” پشت شیشه 504 نستعلیق می زند؛ جانم فدای رهبر. رنگ شاید کم بیاورد اما پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی کند. کجایید ای شهیدان خدایی آرمیده در “گلزار شهدای علی ابن جعفر”. رهبر آمده کنون در کنارتان. “نواب”، ای شهیدی که در روزگار جوانی آقا شور می دادی به شعور طلاب، برخیز از “وادی السلام”. شهر پر شده از پوسترهای حکومتی و در ایستگاه صلواتی “بلوار غدیر”، طلبه ای دارد نقل پخش می کند، دانشجویی شربت و جوانی شیرینی. حلاوت دارد ولایت و امشب از کویر قم، غدیر خم می وزد. حنجره حجره، علی است و رسالت رساله بر دوش رهبری است که مرجع عام شیعیان جهان است. ما همه در ذیل ولایت فقیه است که معنی پیدا می کنیم. حتی مرجعیت خود آقا هم ذیل ولایت ایشان است. ولایت فقیه میوه درخت مرجعیت نیست. ولایت فقیه میوه درخت ولایت معصوم است و به قول امام، شعبه ای از ولایت معصوم است. همه بدانند؛ خامنه ای، خمینی دیگر است، ولایتش ولایت حیدر است. این را بشنو از زبان طلبه ای که در بُرد دیوار فیضیه، زیبا حرف دل ما را نوشت: “خامنه ای میوه شجره طیبه مهدی است. بی عشق خامنه ای نتوان عاشق مهدی شد”. ماه ما نائب خورشید است و امروز… امروز دیگر انتظار به سر می رسد. مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد. آب زنید راه را هین که نگار می رسد. ادا کن نذرت را ای مادر شهید. ای جانباز شیمیایی، ای که در خیبر 2 چشمانت بی سو شد، آقا از داخل ماشین دقیقا دارد تو را نگاه می کند و برایت دست تکان می دهد. چه با شکوه است وقتی ماه از ستاره های بیشمارش سان می بیند. از کویر قم دارد غدیر خم می وزد و ما داریم طعم ولایت علی را با نگاه به حضرت ماه می چشیم. دست خدا بر سر ماست؛ الحمدالله. ماه ما در جمکرانی ترین روز هفته، شهر روح الله، آفتابی می شود؛ الحمدلله. خامنه ای رهبر ماست؛ الحمدلله.

وبلاگ قطعه 26

دیدگاه های شما :
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >